سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/29 :: ساعت 1:49 عصر)

    به سیاست هیچ علاقه ای ندارم و حالم هم ازش بهم میخوره. از خدا هم میخوام که هیچ وقت نذاره پام به اینجور مسائل کشیده بشه. تصویر جلال شرفی - دیپلمات ربوده شده و شکنجه شده ایرانی
    اگه چن روز پیش به پیشخوان مطبوعاتیا سری میزدین تقریبا اکثر روزنامه های فرهنگی اجتماعی هم!!، جارو جنجالایی در مورد آقای جلال شرفی دیپلمات ربوده شده ی ایران توی عراق رو منعکس کرده بودن و با این کارا میخواستن بگن که مثلا به این بابا و ایرانی ظلم شده و با این بنده خدا بد رفتاری شده.
    تمام این جارو جنجال ها هم یه مقدار بعد از جریان آزاد شدن تاریخی و بدرقه ی تعجب برانگیز تفنگدارهای متجاوز انگلیسی توسط سیاست مدارهای ایرانی بود. (کاری هم به بحثای سیاسی مربوط بهش ندارم)
    اینهمه جارو جنجال بخاطر اینه که به دنیا مخصوصا غربیا و آمریکاییها و ...بفهمونیم، ما مدعی این هستیم که ما حتی با تفنگدارهای متجاوز انگلیسی که حکم اعدام رو هم در قبالشون میتونستیم جاری کنیم هم خوش رفتاری میکنیم (تصاویرش هم اینقدر از همه ی رسانه ها پخش شد که آدم دیگه خود به خود یاد این آیکون معروف حالم بهم خورد .. می افتاد) ولی شما ها چی؟؟؟
    درسته ما با اونا خوش رفتار بودیم و حتی اونها رو هم با اقتدا به مرام و مسلکهای دینمون و پیامبر عظیممون عفو هم کردیم. حتی جاسوسای سوئدی رو هم عفو میکنیم. ولی واقعا ماها اینجوری هستیم. یعنی با همه اینطوری هستیم یا اون رفتارها دلایل دیگه ای داشت.
    درسته اونایی که جلال شرفی و بقیه ی دیپلماتها رو دزدیده بودن اونو شکنجه کردن اصلا رفتار صحیحی نکردن و این کار واقعا ناجوانمردانه و به دور از قوانین حقوقی و حتی شئونات یه انسان ولی خود ما چی؟ واقعا با همه همینطوریم؟
    یعنی واقعا به حقوق همه لااقل به اندازه ی حقوق انسانیشون احترام میذاریم؟
    من حاضرم قسم بخورم که اینطوری نیست.
    مثلا نیروی انتظامی خودمون با متهم هایی که میگیره ( حتی قبل از اثبات جرمشون )چه کار میکنه؟
    مطمئنا شماها همه انسانهای شریفی هستید و هیچوقت سرو کارتون با اینجوری جاها نمی افته ولی یه سوال کنید. بد نیست. اطلاعات عمومیه.برخوردهای نامناسب با متهمین و مجرمین
    چرا نیروی انتظامی ما با کسایی که بهشون مظنون میشه و میگیردشون همه کاری میتونه بکنه؟
    من میگم چون زورش میرسه. چون قدرت و اختیار و افکار عمومی به نفع اونه.
    تازه این یکی از دستگاه های قضایی !! کشورییه که ادعای فرهنگ و تاریخ تمدن و از این چیزایش میشه اون موقع از کشوری مثل آمریکا چه توقعی دارید.
    هم زورش رو داره، هم پولش رو داره، هم آدمش رو داره، هم افکار عمومی به طرف اونه. تازه حق وتو هم داره.
    وقتی شما جایی که زورتون میرسه این رفتار رو میکنید پس مطمئنا اونا هم همین کارو با شما میکنن.
    تازه فرق اونا با ما اینه که ادعا هم ندارن که بهترین و مهربون ترین و ... هستن. ادعا دارنا ولی طبق تعریف های خودشون.

    پس وقتی مرغ شما فقط برای همسایه غازه لطفا توقع بیجا از همسایتون نداشته باشید.




  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/22 :: ساعت 9:0 صبح)

    باورش خیلی سخته ... هفته ی قبل تا نزدیکیاش بری ..
    کلی بهت حال بده...
    ولی این بار ببینی پرچم سردار سپاهش با خلعت سربازی اون سرباز کوچولوش توی دستته ...
    چقدر این خاندان مهربون و بخشنده هستن. حتی با یکی مث ِ من.

    پرچم مشکی رنگ باب الحوائج ( پرچمی که ایام محرم امسال بر روی گنبد مطهر قرار  داشت)




  • مانی غریبی ( سه شنبه 86/1/21 :: ساعت 9:13 صبح)

    بالاخره منم بعد از مدتها به سینما رفتم و یه فیلم دیدم . خب احتمالا میشه حدس زد که چه فیلمی رو دیدم. اخراجیها دیگه .. آره . البته من مهمون یکی از دوستام بودم که به مناسبت تولدش ما رو برد سینما.
    از وقتی که این فیلمو دیدم و حواشیش رو خوندم چند خطی توی دلم مونده که نمیدونم آخرش بگم یا نه.
    مثلا خیلی دلم میخواید به آقای دهنمکی بگم شما یه فیلم موفق ساختی ولی نه به اون دلیل که خودت هی بهش اشاره میکنی. درسته که از قدیم گفتن مردم قاضی های خوبی هستن ولی دلیل نمیشه هرچی قدیمی ها گفتن درست باشه.
    اگه ملاک شما برای موفق اعلام کردن فیلمتون فروش فوق العاده ی اون (حتی در قم و مشهد) باشه باید بگم پس هنوز از فیلمی که بدون کارگردانی و کلی هزینه ساخته شد - و آخرش هم مشخص نشد که منسوب به یک زن! ِبازیگر جوان بود یا نه - خیلی عقبی. اینو همون قاضی هایی که تو قضاوتو به اونا سپرده ای می گن. یعنی با همون ملاک تعداد بیننده. ولی فیلم تو موفق بود.
    چون محسن رضایی هم به تو آفرین گفت.
    چون در جبهه موفق به خندوندن مردم شد.
    چون حرفایی رو که خیلی ها توی خلوت خودشون جرات گفتنش رو نداشتن در انزار عمومی مردم فریاد زد.
    چون به من فهموند که اگه به کسی میگن حاجی شاید اقتضای زمانه باشه.
    چون به من فهموند که بین لات های سابق هم جاهل ها نفوذ کرده بودن و همشون لات نبودن.
    چون به من فهموند که با یک فیلم کمیک هم میشه اشک گروهی رو در آورد.
    چون به من فهموند برای رزمنده شدن و بعدش شهید شدن همیشه هم خود سازی لازم نبوده.
    چون به من فهموند که همیشه جبهه نبود که روی ملت تاثیر میذاشت یه وقتایی هم ملت روی جبهه تاثیر میذاشتن.
    چون هنوز کلی از اینچیزا هست که به جاش سه تا نقطه بذارم بهتره دقیقا میشه مث فیلمایی که قضاوت در مورد عاقبت فیلم رو به خود بیننده واگذار میکنه پس
    چون که ...
    خلاصه اصلا نمیدونم اینا رو بگم یا نه. اصلا مگه آدمی با مختصات منم حق داره در این مورد نظر بده.
    من که فکر نمیکنم حق داشته باشه. پس ولش کن اصلا نمیگم .
    اما اینو میگم آقای دهنمکی فیلم شما موفق بود. شما نمره ی قبولی گرفتید. اما بدونِ خیلی خوب است یا صدآفرین.




  • مانی غریبی ( یکشنبه 86/1/19 :: ساعت 8:9 عصر)

    یه غروب کاملا بهاری، نیسم خنکی درحال وزیدنِ، از همون هواها که خیلی عشقولانس، صدای بارونی که به شیشه ی پنجره میخوره فضا رو خیلی قشنگ تر میکنه. پنجره بازه و من از پنجره به بیرون نگاه میکنم. انعکاس نور سفید رنگ لامپ تیر چراغ برق روی آسفالت سیاه رنگ که یه مقدار خیس شده و دونه های بارون سر به سرش میذاره خیلی فضا رو رمانتیک تر کرده. من که دارم از اینهمه لطافت و زیبای لذت می برم، چون از پشت پنجره نگاه میکنم. خدایا چقدر تو خوبی. عابر هایی رو می بینم که زیر چتر در حال خوش و بش کردن و لذت بردن از این هوای قشنگ و لطیف هستن. از شونه های بهم چسبیدشون و لبخندهای قشنگشون میشه فهمید که این هوا چقدر بهشون می چسبه ، مطمئنا اونها هم از این هوا لذت می برن چونکه زیر چتر هستن. سرم رو که بیشتر میچرخونم اون پسر خیس رو می بینم که کنار پیاده رو نشسته و به عابرهایی که از اونجا رد میشن خیره میشه. چقدر دلم براش می سوزه، پنجره رو میبندم و برمیگردم پشت میزکامپیوترم!!. هنوز از روی استکان چایی، بخار بلند میشه.




  • مانی غریبی ( جمعه 86/1/17 :: ساعت 10:30 عصر)

    گلایه رسمی :قبلا گفتم که اسم من یعنی مانی غریبی اسم جعلی منه.. یعنی اسمی که با اون توی دوران سربازی مرخصی جعل میکردم و بعد ها به عنوان اسم مستعار خودم انتخاب کردمش. این وبلاگ هم فقط متعلق به مانی غریبی.

    دوستان عزیزی که خارج از نت با هم رفیق هستیم و ارتباط داریم این نکته رو حتما توجه کنن به هیچ وجه از کسانی که این وبلاگ رو با اسم حقیقی من معرفی میکنن راضی نیستم همچنین برعکسش .. یعنی اگه کسی از شما عزیزان بپرس وبلاگ مانی غریبی (یا ابرش) کدومه شما میتونید این آدرس رو بدید ولی اگه کسی از شما میپرسه وبلاگ فلانی کدومه اگه شما این وبلاگ رو بهشون معرفی کنید کار بسیار اشتباه و غیر صحیحی کردید و من، به خدا قسم ناراحت میشم. از شما هم راضی نیستم.
    به خدا این وبلاگ رو دوس دارم. نمیخوام از دست بدمش یا تعطیلش کنم.
    اینو نوشتم چون احتمالا به خیلی از دوستان واضح این نکته رو نگفتم ولی ازتون خواهش دارم بذارید این عالم برای خودم خصوصی بمونه و با خیلی چیزای دیگه قاتی نشه. این وبلاگ فقط برای مانی غریبی یا ابرش ِ و مانی غریبی به هیچ سازمان، گروه و تشکیلاتی وابسته نیست (چه خودخواه)



    نوشته های دیگران ()

  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/1/15 :: ساعت 8:43 عصر)

    کاشکی وقت بیشتری داشتم، اگه فرصت کنم حتما، فکر نکنم فعلا فرصت بشه، وقت ندارم، کارهام خیلی زیاده بی خیالش،الان که فرصتش رو ندارم باشه اولین فرصت ، ...

    این جمله ها براتون آشنا نیست.

    همیشه از کمبود وقت گله میکنیم ولی تا فرصت گیر میاریم ...
    این تلویزیون هم بد کوفتیه ها، بیشتر از یک سوم عمرمون رو که رسما خوابیم بیشتر وقتهایی رو هم که توی خونه هستیم جلوی تلویزیون سپری میکنیم. همیشه هم می نالیم که وقتمون کمه ..

    کاشکی اون افرادی که داشتن زحمت تقسیم ساعت رو میکشیدن یه مقدار دقت به خرج میدادن و فاصله ی ساعت ها رو کمتر میکردن تا به جای 24 ساعت در شبانه روز مثلا 48 ساعت داشتیم. اون موقع احتمالا مشکلمون حل میشد. اخه ما هر وقت میخوایم یه چیزی رو بین افراد تقسیم کنیم و کم میاد اونها رو به قسمتهای کوچیک تر تقسیم میکنیم تا تعدادش بیشتر بشه و ...

    دوستی دارم که از نظر وضعیت زندگی و شغل و این چیزا در موقعیتی قرار داره که زبون زد خاص و عامه و خیلی ها به موقعیت و وضعیتش غبطه میخورا. این دوستم قبلا در برنامه های شبانه روزش سه ساعت خواب به صورت منظم بود . الان اون سه ساعت رو هم تقسیم کرده بین کارهاش و فواصل زمانی بین کارهاش رو استراحت میکنه. من خودم اگه یه روز ِ کاری به جای اون باشم قبل از اتمام روز مطمئنا بیهوش میشم ولی این دوستم هیچ وقت کمبود وقت نداره و هیچ وقت هم خسته نیست. از هیچی هم گلایه نداره.

    حالا ما خودمون معمولا کلی از وقتمون صرف جبران بی دقتیای قبلی مون میشه. مثلا من خودم بخاطر بی دقتی به ساعت امتحان الان مجبورم درس ترم قبل رو دوباره بخونم. یا بخاطر توجه نکردن به منبع واحد درسی توی بورد ، دوباره باید این درس رو هم با قبلی بخونم.

    حیف که فرصت ندارم والا کلی میخواستم در مورد این مشکل کمبود وقت بنویسم. آخه چرا همیشه اکثر ما ها فکر میکنیم وقتمون کمه در حالی که ...




  • مانی غریبی ( یکشنبه 86/1/5 :: ساعت 12:8 عصر)

    سلام خدمت همه ی دوستان عزیز .. رسم ِ که باید اول سال نو رو تبریک بگم .. ولی تبریک نمیگم .. شاید اگه شما رو حضوری ببینم از روی تعارف و به رسم ادب بهتون عید رو تبریک بگم .. ولی اینجا نمیخوام کاری رو از روی عادت انجام بدم .

    وقتی برای من سال نو و کهنه هیچ فرقی ندارن .. وقتی برای من چیزی عوض نمیشه .. سال نو مبارک
    وقتی با عوض شدن سال یکی از برگای تقویم عمرمون کنده میشه و میافته ...
    وقتی کُنتر عمرمون هیچ تفاوتی رو در حرکتش برای این روزها قائل نمیشه ...
    وقتی با عوض شدن سال فقط رنگا عوض میشه و جلدا عوض میشه ...
    وقتی که معنی سال نو فقط یه تعطیلات خسته کننده بیشتر نیست ..
    وقتی آدما همون آدمان فقط اتو کشیده تر شدن...
    خلاصه با این اوصاف چی رو باید تبریک بگم ... خدائیش من که هیچ تفاوتی رو بین این روزها با اون روزهای قبلی احساس نمیکنم .. مثل همیشه روز از نو و روزمرّرگی ها هم از نو...
    حتی تحول ها مون هم بوی روزمرّرگی میده ..
    حتی تغییرکردنهامون هم تکراریه ...
    از هرکی بپرسی میگه سال که نو میشه باید به اقوام و فک و فامیل سر زد و کدورتها رو دور ریخت ..
    ولی با گذشت زمان دوباره روز از نو و روزی از نو ...
    دوباره به کوچیک ترین چیزی تمام این صفا و صمیمیت فراموش میشه و برای پیش بردن اهداف خودمون حتی حاضریم اونها رو له هم بکنیم ..

    عادت و چشم و هم چشمی ... تکرار و روزمرّرگی .. دروغ و ریا ... نفاق و تغییر ظواهر ..
    سال نو شده و همه داریم از محبت و دوست داشتن صحبت میکنیم ولی خدا نکنه یهو یه ماشین بغلمون یه بوق بزنه .. میریم یقش رو میچسبیم و میخوایم خرخرش رو بجوییم ..

    خب من چیو تبریک بگم .. عمرن اگه بگم سال نوتون مبارک .. عمرن اگه بگم سال خوب و قشنگی داشته باشید .. عمن اگه بگم برای من هم توی این سال دعا کنید و از خدا بخواهید که ادم بشم .. عمرن اگه بگم پای دیگ سمنو ما رو هم به خاطر داشته باشید .. عمرن اگه بگم ...(نگفتم که .. نه؟)
    خلاصه این که به قولی .. بسیار بهار آید و بی ما گذرد ...





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]